سپهرسپهر، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

سپهر عزیز دل مامان و بابا

سپهر پنج ماهه من

عزیزم این روزا که می تونی بشینی و پاهات را بگیری، من و بابا هم مدام دوست داریم ازت عکس بگیریم. چندتا از عکسات را اینجا میذارم تا همه ی کسایی که خیلی شما را دوست دارن هم عکسات را ببینن...     فدای صورت بامزت بشه مامانی   این عکست هم با لباسای نازی هست که مامان جون مرضیه خودشون زحمت کشیدن و برات بافتن عزیزم   این روزا مدام صداهای بامزه از خودت درمیاری. مثلا میگی "اد" ، "دد"، "با با " ، "بیز"،...   این کلاه و شال قشنگ را هم مامان جون و آقاجون از اصفهان برات خریدن   چند روز هم هست که بیشتر از قبل تو روروکت میمونی و با اسباب بازی هات بازی می کنی... ...
29 آبان 1392

سپهر جان میتونه بشینه

پسر عزیزم از دیشب شما تونستی به تنهایی و بدون کمک، چند دقیقه بشینی. البته با نشستن پشت لپ تاب شروع کردی و خیلی دوست داری بذاریمت روی لپ تاب، تا شما با صفحه کلیدش بازی کنی.   ...
21 آبان 1392

مراسم شیرخوارگان حسینی

سپهر گلم، امروز صبح واست سربند "یاحسین" بستم و با عمه منصوره رفتیم مصلی واسه شرکت تو مراسم شیرخوارگان حسینی. صورت کوچولوت با این سربند و چفیه خیلی ماه شده بود عزیزم   اونجا خیلی شلوغ بود و پر از بچه ها که همه با لباسای سبز، صورتشون معصومانه تر شده بود. اونجا همه مامان ها نذرنامه خوندن و از آقا امام زمان خواستند که بچه هاشون را برای قیام خودش حفظ کنه.     فدای کوچولوی نازم بشم من. ...
17 آبان 1392

واکسن چهارماهگی

سپهر عزیزم، روز دوشنبه شما 4 ماهه شدی و دوباره موقع زدن واکسن شد ...       دوشنبه صبح با بابا 3 تایی رفتیم مرکز بهداشت. همون اول که رسیدیم شما زدی زیر گریه. انگار حس ششمت خیلی قویه عزیز دلم و فهمیدی می خوان واکسنت بزنن. خانم بهیار اول وزن و دور سر و قدت را گرفت. خدا را شکر رشدت خوب بود: وزن : 6400 گرم      قد: 64 سانت بعد هم واکسن و گریه ی شما. البته زود اومدی تو بغلم و آروم شدی. بعد هم رفتی تو بغل بابا و برگشتیم خونه و شما خوابت برد. این عکست مال همون موقع هست. تو این دو روز هم مرتب قطره خوردی و خدا را شکر تب و یا درد نداشتی. ...
1 آبان 1392
1